سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیداردوست

تربیت نه فقط تعلیم(4)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

همیشه با دوستان دغدغه دار که صحبت می کنم حرف از تربیت بچه به میون میاد و این سوال تکراری ولی معنی دار که راهکاهای عملی برای تربیت بچه چی هست؟چه کتابی بخونیم؟چه رفتاری داشته باشیم؟مسئله ای که همیشه مورد نظر من هم بوده ولی توی این مدتی که مادر شدم رفتارهای زینبم من رو بیشتر از همیشه به خودم ، رفتارهای خودم و همسرم متوجه می کنه و این جمله ی جالب رو توی گوشم زمزمه میکنه که صدای اعمال ما خیلی بلند تر از صدای حرفهای ماست و خیلی زودتر به گوش فرزندانمان می رسه به طوریکه ممکنه خیلی وقتها صدای حرفهای ما رو هم تحت تأثیر قرار بده.

ما هر چه که باشیم ، به هر چه که واقعاً علاقه داشته باشیم و هر چه را که از صمیم قلب دوست داشته باشیم فرزندان ما هم همان می شوند نه آنچه را که دوست داریم باشیم.بچه ها مثل آینه شفاف و زلال اند و ما را همانگونه که هستیم نشان می دهند نه آنگونه که خود را می نمایانیم به دیگران!و این بسیار بسیار مهم است. والبته توجه به این تکته است که باعث شده خانواده های مذهبی ما علی رغم تأکیدات رهبری عزیز و علم و اشراف خودشان به اینکه باید بیش از یک فرزند داشت از آن سرباز می زنند. به این بهانه که ما تا خود را نساخته ایم چگونه می خواهیم کس دیگری را بسازیم.و این همه ی مشکل آنهاست. ولی حقیقت اینست که اگر پدر و مادر خود رادر مسیر رشد و کمال قرار داده باشندو دائماً در حال خود سازی باشند همین کافی است چرا که کمال انسانی حد نهایتی ندارد که ما بخواهیم به امید آنروز از فرزندآوری خودداری کنیم.

وقتی مادری از قبل از مادر شدن بیقرار فرزندی است که همه ی عشق و علاقه ی خود به اباعبدلله را به او منتقل کند آیا می شود که فرزندش حسینی نشود؟بله البته در یک صورت ممکن است و آن هم این که همسرش مانند خودش نباشد و این جاست که باید پرسید چنین زنی چطور ممکن است با مردی ازدواج کرده باشد که آتش مهر حسین را همچو او در دل ندارد؟ممکن است گفته شود این زن قبلا اینطور شیفته ی حسین نبوده پس از ازدواج به دلایل مختلفی توفیق هدایت یافته حال چه کند؟ به نظر من تاوان اشتباه غلط او این است که با زحمت و سختی بیشتری روبرو می شود برای اینکه هم همسر خود را با خود همراه کند و هم فرزند خود را. و قطعاً در این راه بی اجر نخواهد بود.

بهانه ی این حرفها متنی بود که به تازگی آنرا دیدم .متنی که مرا به یاد لالایی هایی که برای زینبم می خواندم انداخت.هربار که او را در آغوش می گرفتم تا در شبهایی که درد دل های نوزادی او را بیقرار کرده بود بی اختیار برایش نوحه ی حضرت زینب را می خواندم و می گریستم.چه شبهایی بود آن شبها.الآن هم که سینه زدنها و نوحه خواندن های دختر چهارساله ی خود را می بینم روضه ها برایم زنده می شودو در حالتی از اشک و شادی برایش دعا می کنم که کنیزی از کنیزان بانوی قهرمان  کربلا شود.ان شاء الله.من غم و عشق حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم....

خدا یک پسر به من بدهد
اسمش را بگذارم «حسین»
بعد من بشوم «ام‌الحسین»
و او بشود «حسین ِ فاطمه»

که از ته دلم صدایش کنم: «حسین»‌م، مادرم، عزیزم..

به بقیه بسپارم که هوای «حسین»‌م را داشته باشند
خاطر «حسین»‌م را اذیت نکنند
صدا برای «حسین»‌م بلند نکنند
یادم باشد که «حسین»‌م را جایی تنها نگذارم

یک لیوان آب همیشه دم دستم باشد که هیچ وقت «حسین»‌م احساس تشنگی نکند..

و «حسین»‌م بشود برای من روضه‌ی مصور...
منبع: http://fatemehkia.persianblog.ir/post/341